این روزها فرصتی شد تا فیلم «لینکلن» را ببینم. فیلمی زیبا و فوق العاده. به نظر من به عنوان یک بیینده عادی این فیلم اصلا قابل قیاس با آرگو نیست. آرگو یک فیلم ناسیونالیستی امریکایی است اما لینکلن فیلمی با آرمانهای زیبای بشری و فارغ از ملیت است. دیالوگهای فیلم بسیار زیبا و اصلا پر شکوه هستند. (اگر این فیلمهای اکشن بی محتوا به ذهن بیننده اجازه بدهند که او لختی به تاریخ و انسان و آرمانهای او بیندیشد.) این را برای این می­گویم که شک دارم حتی بسیاری از باسوادان ما بتوانند با این نوع فیلمها کنار بیایند و روی شخصیتها و دیالوگها به اصطلاح زوم کنند. اما اگر شخص، خود را از سینمای دم دستی فیلم فارسی و طنز و لودگی و عاشقانه های بی محتوا برهاند و بخواهد فیلم تماشا کند «لینکلن» یک فیلم واقعی است.

این موضوع که انسانها فارغ از رنگ و نژاد و مذهب، مساوی هستند امروزه بدیهی به نظر می­رسد. (بگذریم از اینکه برای بعضی­ها هنوز هم بدیهی نیست!) اما در 150 سال پیش برای انسانهای آن زمان پذیرفتن این موضوع برای اکثریت افراد، غیر قابل تصور و بسیار سخت بود و کسانی که اولین بار این موضوع را مطرح کردند انسانهای بزرگی بودند که از زمانه خودشان سالها جلوتر بودند. «لینکلن» این کار را با رنج و مرارت بسیار پیش برد و عاقبت جانش را هم در این راه از دست داد اما نامش در تاریخ با نیکی به یادگار ماند و نه تنها امریکا بلکه کل جهان را تغییر داد.

«استیونس» از آن نمایندگانی است که حتی از خود «لینکلن» هم در این راه پیشروتر است و نه تنها آزادی بردگان بلکه به مساوی بودن آنها در خلقت و به حق رای آنها هم معتقد است و «لینکلن» و همفکرانش به زحمت می­توانند او را کنترل کنند تا در مجلس روی این مسئله پافشاری نکند و هم او است که بعد از تصویب مصوبه، آن را به خانه می­برد و برای پیشخدمت سیاهش که ظاهرا زنش هم هست می­خواند. شخصیت «استیونس» واقعا فوق العاده است. به پیشخدمتش می­گوید: « یک هدیه برایت آوردم. بزرگترین کار بشر در قرن 19 که با فساد و تباهی تصویب شد اما با کمک پاکترین مرد امریکا» او به زحمت توانست در مجلس، خودش را کنترل کند و پاسخ صریحی به اینکه سیاهان با سفیدها برابر هستند ندهد چرا که اگر به این سوال پاسخی که به آن معتقد بود را می­داد بهانه­ای به دست مخالفان می­داد تا دیگران را مجاب کنند که به اصلاحیه قانون اساسی مبنی بر لغو برده داری رای منفی دهند. او پاسخی زیرکانه می­دهد: «من تساوی در همه چیز را نمی پسندم اما در برابر قانون همه یکسانند.»

«لینکلن» می دانست که کار بزرگی را دارد به سامان می­رساند در جایی می­گوید: آزاد سازی بردگان سرنوشت همه نسلها را تعیین می­کند نه تنها میلیونها برده ای که اکنون وجود دارند بلکه میلیونها انسانی که بعدا متولد خواهند شد.

بعد از پایان جنگ به فرمانده ارتش می گوید مایل نیست کسی اعدام شود حتی رهبران شورش هم اگر فرار کنند او ناراحت نخواهد شد. همان کاری که نلسون ماندلای بزرگ در افریقای جنوبی انجام داد و بعد از 27 سال تحمل زندان آپارتایدها وقتی به قدرت رسید اجازه انتقام و خشونت نداد و نام نیک از خود به یادگار گذاشت و کشورش را هم از قتل و ناامنی نجات داد.

«لینکلن» انسان بزرگی است و خلاصه کردن افکار او در یک فیلم کار بزرگی است که «اسپیلبرگ» با هنرمندی خاص خودش توانسته آن را به خوبی انجام دهد. «لینکلن» این کار را در زمانه­ای انجام داد که اکثریت مردم آن را کار نادرستی می­دانستند و شاید بعد از 100 سال دیگر هم نسلهای بعدی وجود برده را امری طبیعی می دانستند و لغو آن را بر خلاف قوانین خلقت و حتی کفرآمیز می­دانستند. همچنانکه سالهای سال طول کشید تا نسل بشر توانست بپذیرد که زنان هم عضو جامعه بشری هستند و می­توانند درس بخوانند و رای بدهند.